ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

فرشته آسمونی

ورود امیررضا به 15 ماهگی

سلام به پسر گل و دوستاش دیروز 28 آبان گل پسری وارد 15 ماهگی شد.....      عشق مامان تو ماه کلی پیشرفت داشته..... کلماتی که دایره لغات گل پسری اضافه شده: بدیر: بگیر بیا:بیا بده: بده بو: وقتی چیزی داغ باشه هبیج: هویج طبل: طبل بل بل: فلفل توتو: توپ مد: مرد این کلمه رو از بس عمو مهرداد بهش میگه مرد باش یاد گرفته مدس: مگس خدر: خطر اااا ممد ممد: اللهم صل علی محمد و اله محمد فعلا همین چیزهایی که بادم میومد حالا اگه باز یادم افتاد مینویسم.... کارهایی که پسری انجام میده: بهش بگی لی لی حوضک سریع  با دستهاش بازی میکنه... بهش بگی برات خودش رو لوس میکنه بهش بگی امیررضا قابم شو دست هاش ر...
29 آبان 1392

امیررضا در دهه اول محرم

سلام به پسری و دوستان گلم این چند روز همه مشغول عزاداری برای سالار شهیدان حضرت امام حسین(ع) و یاران با وفایش بودن....ما هم همین طور..... ایشالله عزاداری همه قبول درگاه حق باشه.....ایشالله سال بعد در چنین روزهایی کربلا باشیم..... با این پسر شیطون که همش دوست داره این طرف و اون طرف بره خیلی نمی شد بریم هیئت ولی..... دو و سه شب رو رفتیم که با کلی خستگی برگشتیم...... اولین باری که رفتیم هیئت شب هفت محرم بود.... پسری مشغول خوندن زیارت عاشورا گل پسری رفته وسط جمعیت......بین خانوم ها و اقایون.....توپ بازی..... عزیز دل مامان دید مامانش اونو نبرده برا زیارت شهدای گمنام.... خودش تصمیم گرفت که بره.... عش...
24 آبان 1392

مراسم شیرخوارگان

سلام عزیز دل مامان دیروز یعنی جمعه مراسم شیرخوارگان بود..... مراسم شیرخوارگان مراسمیه که برای شش ماهه امام حسین(ع) اقا علی اصغر(ع) گرفته میشه..... حضرت علی اصغر(ع) کوچیکترین شهید دشت کربلاست.....عزیز دلم مامانی برا شما کلی آرزوی خوب خوب داره...... عزیز دلم تا الان اینا رو برات ننوشته بودم.....من و بابایی خیلی فکر ها برات داشتیم و داریم......من تصمیم داشتم اگه خدا کمک کنه موقع بارداری ختم قران داشته باشم.....همه چیز رو وقتی شما تو دلم جا داری رعایت کنم....... خدا هم این لظف رو بهم کرد موقعی که متوجه شما تو خودم شدم شروع کردم به ختم قران تا اخرین شبی که قرار بود بیای پیشمون.......واقعا خدا خیلی بهم نظر داشت تا تونستم تو این 9 ماه...
18 آبان 1392

اولین قطار سواری امیررضا

پسر نازم سلام.... پنجشنبه پسری به همراه همکارای مامانی یه سفر یه روزه به شهر زیراب  و امام زاده عبد الحق داشت. این اولین سفر امیررضا با قطار بود...... گل پسری تو این سفر کلی مامانیش رو خسته کرد... از صبح که رفتیم تا بعد از ظهر که برگردیم شاید مامانی 10 دقیقه نتونست بشینه..... از بس پسری حیاط  امام زاده رو متر کرد..... اونقده خسته شد که وقتی برگشتیم خونه مادر جون منتظر باباییش بودیم خوابید حتی وقتی بغلش کردم بیدار نشد؛ اخه معمولا اگه خوابیده باشه با بغل کردن بیدار میشه..... اینم عکسای گل پسری با کلی آتیش سوزوندن... ایستگاه قطار با بابایی منتظر اومدن قطار   اینجا....... اقا امیررضا علاقه خاصی ب...
15 آبان 1392

لغت نامه امیررضا جون

سلام  گل پسری کلمانی که امیررضا جون میتونه بگه بابا   ماما   داجون: دایی جون   عمه   آب   دا دا: داداش مصطفی رو با این کلمه صدا میکنه   عمد: عمو محمد( شوهر عمه حمیده که علاقه خاصی بهش داره)   مَ مَ:  وقتی شیر میخواد میگه     مَم: وقتی گشنشه یا سفره پهن شده       تاب تاب       به: وقتی گوشی تلفن رو میبره پیش گوشش میگه      اااابر: الله اکبر......عزیز دل مامان وقتی اذان گفته میشه یا بهش بگی اذان بگو دست هاشو میبره پیش گوشش ومی خواد اذان بگه ههههو...
11 آبان 1392

یه حس قشنگ

امروز یه حس قشنگ رو برای اولین بار درک کردم......... واااااااااااااااااااااااای واقعا حس خیلی خیلی قشنگیه............... امیدوارم همه زن ها این حس رو درک کنن...... امروز برای اولین بار...... عزیز دل مامان اون لب های کو چولوش رو گذاشت رو صورتم و منو بوسید......... واااااااااااااااااااااااااااااااااااای که نمیدونیم چه کیفی کردم... اون لحظه قشنگ حس مادرانم چند برابر شد..... از اونجایی که این گل پسر فوق العاده به سمت مرد ها گرایش داره....... در همه موارد اول  اقایون بعد خانومها......حتی این بوس دادن...... البته پسری قبل از این هم منو میبوسید ولی همش از راه دور........... ولی امروز خودش یک دفعه اومد جلو و منو بوسید........
4 آبان 1392

امیررضا و جشن عید غدیر

سلام به گل پسری و همه دوستان امیدوارم این چند روز به همگی خوش گذشته باشه...... ما هم مثل همه شما هم تو جشن شرکت کردیم و هم به دیدار سیدها رفتیم.... شب عید برا جشن رفتیم مسجد....... البته با این پسر شیطون خیلی خیلی بهمون خوش گذشت....       یک لحظه اروم و قرار نداشت و نه تنها خودش بلکه ما همش در حال تکاپو بودیم این عکس ها از این مراسم که البته با زحمات زیاد تونستم بگیرم که البته بعضی هاش تار شد.... پسر مشغول بازی بود که مولودی رو شروع کردن همه شروع کردن به دست زدن.... برا همین اواش هنگ کرده بود دست نمیزد.....ولی کم کم راه افتاد   اینم پذیرایی........پسر شکموی مامان........ ...
4 آبان 1392

عید بزرگ.......عید شیعیان.....

عید ولایت بر همه دوستان و شیعیان مبارک...... ایشالله همه ما بتونیم پیروان واقعی اون حضرت باشیم.....   به روز غدیر خم از مقام لم  یزلی / به کائنات ندا شد به صوت جلی   که بعد احمد مرسل به کهتر و  مهتر / امام و سرور و مولا علیست علی     شکر خدا که نام علی در اذان ماست                                                       ...
2 آبان 1392
1